شعری زیبا و عاشقانه رمانتیک
در این بخش با نمایش شعری زیبا عاشقانه و رمانتیک برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم با مادرسایت تالاب باشید با بهترین ها
نباید چیزی را دوست بداری
همین بهانه های کوچک
برای زنده ماندنت
بعدها
تو را خواهند کشت
علیرضاآدینه
گفته بودی عاشق
باران پاییزی شدی
وای من دارم به باران
هم حسودی میکنم
نامت را در شبی تار بر زبان میآورم
ستارگان
برای سرکشیدن ماه طلوع میکنند
و سایههای مبهم
میخُسبند !
خود را تهی از سازُ شعف میبینم !
(ساعتی مجنون که لحظههای مُرده را زنگ میزند)
نامت را در این شب تار بر زبان میآورم !
نامی که طنینی همیشگی دارد !
فراتر از تمامِ ستارگانُ
پُرشکوهتر از نمنم باران !
آیا تو را چون آن روزهای ناب
دوست خواهم داشت؟
وقتی که مه فرونشیند،
کدام کشف تازه انتظار مرا میکشَد؟
آیا بیدغدغهتر از این خواهم بود؟
دستهایم بَرگچههای ماه را فرو میریزند…
((فدریکو گارسیا لورکا))
باغبانی چیره دستم نو گلم ،،،،، در باغ دل
یک بغل مریم ،بنفشه ،یاس دارم،،میخری ؟
حاکم عشقم شدی حکمی بکن ،، فرمان بده
بی بی عشقم برایت آس دارم ،،،، میخری ؟
خوش نشستی بر سریر دل،،بگو ارباب من
یک کنیز و عده ای رقاص دارم ،،،، میخری ؟
قاب عکست را زدم ،،،،بر روی دیوار اتاق
من برای چهره ات عکاس دارم،،، میخری ؟
در جهانی خالی از عشق و دل و دلدادگی،،،
من هنوزم اندکی احساس دارم ،، میخری ؟
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ
ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ
ﻣﯽ ﭘﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ،
ﻭ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗـــــــﻮ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گقتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ماکجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت
وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوم
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم جز
دوست داشتن تو
پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی
اینقدر پنجره ها را زجر ندهم
چشم هایم به جهنم…
بگو امشب
خالی بستر شعرم را
با خیال شانه های چه کسی پر کنم؟
وقتی تو
تمام عاشقانه هایم را
در آغوش کشیده ای
و رفته ای!!!!
تقصیر چشم تو نیست
اگر بی هوا منتشر کرد
و هرگز شگفتی ندارد
اگر ما همه شاعریم
که وزن حضورت
همان وزن شعر شب است
همان وزن کفر
همان وزن آشفتگی
همان بی ادامه
همان عشق
همان مرگ
و یا زندگی…
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه … چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند …شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من …
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم….